زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود
زمان ارسال : ۹۰۷ روز پیش
دستم را گرفت و کشید.
پایم را به زور دنبال خودم میکشیدم.
چیزی راه نفسم را بسته بود.
با دستهای لرزانم به گلویم چنگ انداختم.
از اتاق بیرون رفتیم.
به در مقابل آن اتاق کذایی که بسته بود، تکیه دادم.
آب برایم آوردند اما به آن لب نزدم.
نمیتوانستم...
با دیدن آن صحنهها، نمیتوانستم.
یک لحظه خودم را جای مادر آنها گذاشتم.
پلیس بودم، چیزهای بدی دیده بودم اما
ترکان
101چرا حس میکنم هلن تو اتاقه؟