زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت هشتاد و هشتم
زمان ارسال : ۹۲۲ روز پیش
صدایشان در گوشم پیچید: سه تک تیرانداز پشتتن، نگران نباش.
سر برنگرداندم تا نگاهشان کنم. هر غفلتم میتوانست باعث رخ دادن اتفاق بدی شود.
اخمهایم را برای تمرکز بیشتر، در هم بردم.
قدمهایم را آرام و بدون کوچکترین سر و صدایی بر میداشتم.
زمزمه کردم: دوربینی هست؟
- خاموشن!
به استفان اشاره دادم که اول من داخل میروم اما او مخالفت کرد و زود خودش را به من رساند. لای در کم
ترکان
80امنه جون محشره رمانت(✿ ♥‿♥)فقط کارو بد میزاری تو خماریااا