بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت سی و سوم :
- میرم و به خانم اطلاع میدم استحمامتون تموم شده.
با شنیدن کلمهٔ خانم از دهنش، سر جام نیمخیز شدم و با شتاب گفتم: نه، نگیا!
- گفتن که میخوان بعد از اتمام کارها باهاتون صحبت کنن.
چشم غره ای بهش رفتم و قیافه نهچندان دوستانه و بداخ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
¥
210عالیییی تا اسم آراد اومد ساکت شد😂😂 ریخت نکبت خاکستری 😂😂😂