پارت ده

زمان ارسال : ۹۴۱ روز پیش

چشماش گرد شد و ناباور گفت:



- باورم نمیشه!



 



چشمکی زدم.



- باورت بشه.



 



چند قدم ازم دور شد و همون لحظه صباحی رو صدا کرد. صباحی اومد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید