پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۱۹ روز پیش

سرم اویزون بود چشمام بسته.

دقیق نمی فهمیدم داره کجا میره

ولی وقتی نرمی ملافه تخت و حس کردم فهمیدم رو تختم.


-آ..آبرومو بردی.

با چشمای بسته گیج این رو گفتم.

صداش و نزدیک گوشم شنیدم.

-اگر همسایه مسخرت نر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید