پارت ششم

زمان ارسال : ۱۱۳۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

دمی تا غروب مانده و نور نارنجی و سرخ آفتاب، آسمان روستا را پوشانده و خورشید خودش را گوشه‌ی حیاط جمع کرده بود، آرام آرام از دیوار بالا می‌رفت. جیران دلش بی‌تاب آهو بود و از جا برخاست. سمت مطبخ رفت و مادرش را مشغول کار دید.

- خونه‌ی عمو کار نداری ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.