پارت صد و ششم

زمان ارسال : ۹۷۸ روز پیش

 تمام مسیر را به نیما فکر کرد و تنهایی‌اش... به اینکه حالا با شنیدن این حجم از خبرهای تلخ و شیرین چه حالی دارد؟ نه شانه‌ای برای اشک ریختن به وقت غم و دلتنگی دارد و نه آغوشی برای بغل گرفتن به وقت شادی و خوشحالی. 

نزدیک خانه بود که به راننده گفت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید