پارت شصت و یکم :

شیشم خواست بلند شود. زخم‌های بدنش در حال خوب شدن بود اما از نظر روحی گاندروج او را ناتوان کرده بود. ردایش را روی شانه‌اش انداختم و با گرفتن بازویش کمکش کردم سر پا بایستد. گفت:- فردا من هم با تو به گپار می‌آیم.


با نگرانی گفتم:- مگر نباید ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.