افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت چهل و نهم :
کنار شالودهی سنگی مخروبهای قدیمی اسبم را متوقف کردم و به پشت سرم نگاه کردم. هیچ اثری از آن شیطانهای کوچک نبود و دنبالم نکرده بودند. پس واقعا عهدی وجود داشت و نمیخواستند به من آسیب برسانند. با صدای پوف اسبی سربرگرداندم و آبتین را دیدم. شمشیرم را ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهرناز
۱۷ ساله 120به نظرم اون نوشیدنی که مینوتا به درمنه داد به خاطر این بود که یه جورایی زمان مورد تسخیر بودنش رو تمدید کنه و اونجا که درمنه اونو خالی کرد پس یاد گذشته میوفته اونم بزودی دوستان منتظر خبرای خوب باشید