پارت چهل و هشتم :

جراحت‌های بدنش دوباره سر باز کرده بودند و ‌خونریزی داشت. تمرینات شبانه‌اش با دیو سیاه و زخم‌های روی بدنش، ضعیفش کرده بود. روی زانوهایش خم شد. بی‌درنگ زیر بغلش را گرفتم و مینوتا را صدا زدم. شمشیرم را از کمرم باز کردم و به کناری انداختم. روی زمین نشستم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.