پارت شصت و هشتم

زمان ارسال : ۱۰۱۵ روز پیش

گوهر با حرص لب می‌جوید و عصبی میان سالن قدم می‌زد. آلما نیشخندی زد و با لودگی گفت:

- آخ‌جون خواستگاری! چی بپوشم حالا؟

دلش برای نیما سوخته بود و به عمد می‌خواست مادرش را کفری کند. بلکه آبی ریخته شود بر سوز دلش. موفق هم بود؛ گوهر خونش به جو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید