پارت شصت و هفتم

زمان ارسال : ۱۰۱۷ روز پیش

 آفتاب سرد زمستانی شهر را در آغوش کشیده و نسیم ملایم و خنکی، گونه‌ها را نوازش می‌داد. نیما با نومیدی آخرین پله‌ی شرکت را پایین آمد و نفسش را کلافه و پرصدا بیرون داد. دو هفته‌ی تمام را دنبال کار گشته بود و هربار ناامیدتر از قبل می‌شد. از اینکه خانه‌ی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید