پارت شصت

زمان ارسال : ۱۰۲۴ روز پیش

ستاره آنقدر ترسیده بود که توان هیچ حرف یا حرکتی را نداشت. قفسه‌ی سینه‌اش از شدت نفس‌های تند و هراسان بالا و پایین می‌رفت و با چشم‌هایی که هر آن می‌خواست از حدقه بیرون بزند، گنگ و ناباور برادرش را نگاه می‌کرد. لب‌هایش را باز و بسته کرد تا حرفی بزند که ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید