افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت نهم
زمان ارسال : ۱۲۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 14 دقیقه
نگهبانها اطرافمان را محاصره کردند. آبتین به آنها التماس کرد:- خواهش میکنم بگذارید برویم ما چند رهگذریم که برای عبادت آمده بودیم.
یکی از نگهبانها با مشت به صورتش زد و گوشهی لبش را پاره کرد:- بیش از این آرامش اینجا را از بین نبر.
...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهگل
۰۰ ساله 00چرا اینقد پدرش سنگدله😐😑