پارت بیست و نهم

زمان ارسال : ۱۰۵۵ روز پیش

حامد نگاهی به شماره‌ی ناشناس روی گوشی انداخت، بینی‌اش را بالا کشید و با صدایی خش دار جواب داد:

- بله؟

صدای آشنایی از پشت خط به گوش رسید که قلبش را لرزاند...

- الو... عموجون

بازوی سجاد را رها کرد و گوشی را بیشتر به گوشش چسباند، ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید