بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت نهم :
با کنجکاوی بیشتری بهم نگاه کرد و گفت: همونطور که میدونید من خیلی وقته ایران نبودم و زیاد آشنا نیستم، لطفأ خودتون بگید.
- همسر برادرت، که زنداداشت محسوب میشم، مگه نه؟
لبهاش از هم فاصله گرفتن اما بستشون، بعد از چند ثانیه با تعجب پنهان ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
۲۴ ساله 00بنظرم خیلی رمان گنگی بود. حدود ۲۰پارت و خوندم ولی انگار همه چیز در هاله ای از ابهام