پارت سوم

زمان ارسال : ۱۰۸۰ روز پیش

نیهان همانطور که فکرش مشغول بود لب زد:

- نمی‌ذارم؛ یعنی اگه ببینم خود لعیا می‌خواد زندگیش عوض بشه، حاضر بشه ترک کنه، من نمی‌ذارم دیگه اصلان اذیتش کنه! 

حسام فنجان چای را مقابل دخترک گرفت و گفت:

- خیلی خوبه، رو کمک منم حساب کن! 

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید