بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت ششم
زمان ارسال : ۱۴۶۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
پام رو که از رستوران بیرون گذاشتم، سوز سردی توی وجودم پیچید.
نفسی تازه کردم و قدم هام رو به سمت ایستگاه تاکسی که از رستوران فاصلهٔ زیادی نداشت تند کردم.
همزمان با هر قدمم توی دلم غر زدم: ای تو روحت کرم پور! تو چهطور فریلنسر هستی که انق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
....
00گیج شدم بخدا😶