پارت هشتاد

زمان ارسال : ۱۰۹۴ روز پیش

#ثمر

از ماشین پیاده شدم و همون طور که چادرم رو مرتب می‌کردم جلوتر از بقیه به سمت خونه ام‌سلمه راه افتادم و داد زدم: ام‌سلمه؟ یا ام‌سلمه؟ أین أنت؟ ام‌سلمه؟ 

در آهنی حیاطش رو با استرس هول دادم و ترسیده به سمت خونه‌اش دویدم که همون لحظه از د ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید