پارت هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۱۰۹۴ روز پیش

هر دوشون رنگ از صورت‌هاشون پرید و نفسشون حبس شد.

خودمم از حرفی که زدم حیرون موندم. 

من یه چی همین‌جوری گفتم اما واقعا چرا تنها کسی که زنده مونده این دختره است؟ 

با ترس آب دهنم رو قورت دادم که میثم کلافه دستی به صورتش کشید و گفت: بس ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید