از عمق شب به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و هشتاد و هفتم :
استخوان بندی صورتش بیشباهت به افروز و افسانه نبود. به راحتی میشد خویشاوند بودنشان را فهمید. اندام ظریف اما قد نسبتا بلندی داشت. پیراهن بلند سیاه رنگی از جنس مخمل پوشیده و پانچوی بافتی از رویش به تن کرده بود. کلاه پانچو را به نیت شال روی سرش کشیده و صورت ظریف و کشیدهاش را با آن قاب گرفته بود. نوک بینی و گونههایش از سرما کمی سرخ شده و به صورت سفیدش رنگ پاشیده بود. با دیدن نگاه خیره
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
اذین
0ای بابا چه قدر اشتباه تایپی داشتم جان من نیاز را جایگزین ترانه نکنی ها قوربونت عالی بود خسته نباشی عزیزم
۳۱ دقیقه پیشاذین
0آفرین من ام نظرم همینه احسنت با افروز انگار اونجا بودم دمت گرم عالی بود دوباره خواندم بازم نصر میدم دوستش میدارم
۳۵ دقیقه پیشراز
0نیاز چه کنجکاو شده
۳۸ دقیقه پیشصدف
1هر پارت جذاب تر از پارت قبلی🌹🌹
۴۰ دقیقه پیشآمنخ
1نمیدونم چه نظری بدم اخه احساس میکنم من هم با اونها هستم واحساس عطا رو دارم گرچه عطا اهل انتقام هست ولی من نیستم اما خوشحالم همین خصلت عطا باعث شد از نگه داشتن او برای افروز احسنت بگم
۲ ساعت پیش
لطفا صبر کنید...
مریم
0ممنونم عزیزم خسته نباشید پارت عالی بود 🌹