پارت صد و هشتاد و هفتم :


استخوان بندی صورتش بی‌شباهت به افروز و افسانه نبود. به راحتی می‌شد خویشاوند بودنشان را فهمید. اندام ظریف اما قد نسبتا بلندی داشت. پیراهن بلند سیاه رنگی از جنس مخمل پوشیده و پانچوی بافتی از رویش به تن کرده بود. کلاه پانچو را به نیت شال روی سرش کشیده و صورت ظریف و کشیده‌اش را با آن قاب گرفته بود. نوک بینی و گونه‌هایش از سرما کمی سرخ شده و به صورت سفیدش رنگ پاشیده بود. با دیدن نگاه خیره

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم

    0

    ممنونم عزیزم خسته نباشید پارت عالی بود 🌹

    ۲۰ دقیقه پیش
  • اذین

    0

    ای بابا چه قدر اشتباه تایپی داشتم جان من نیاز را جایگزین ترانه نکنی ها قوربونت عالی بود خسته نباشی عزیزم

    ۳۱ دقیقه پیش
  • اذین

    0

    آفرین من ام نظرم همینه احسنت با افروز انگار اونجا بودم دمت گرم عالی بود دوباره خواندم بازم نصر میدم دوستش میدارم

    ۳۵ دقیقه پیش
  • راز

    0

    نیاز چه کنجکاو شده

    ۳۸ دقیقه پیش
  • صدف

    1

    هر پارت جذاب تر از پارت قبلی🌹🌹

    ۴۰ دقیقه پیش
  • آمنخ

    1

    نمیدونم چه نظری بدم اخه احساس میکنم من هم با اونها هستم واحساس عطا رو دارم گرچه عطا اهل انتقام هست ولی من نیستم اما خوشحالم همین خصلت عطا باعث شد از نگه داشتن او برای افروز احسنت بگم

    ۲ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.