پارت شصت و چهارم :

قلب پناه نیز به‌مانند طبل جنگی شروع به تپیدن کرد، این مالکیت برایش شیرین بود، کارخانه‌ی قند در دلش راه افتاده بود و نفهمید که چطور لرز خفیفی به جان پاهایش افتاد. دخترک فروشنده با لباس زرشکی رنگ پوشیده‌ای به سمت پناه رفت.
پناه بدون آن که آن را بپوشد پرسید:
«هم سایز همین لباس تنمه؟»
دخترک آره‌ای گفت که دوباره پناه زبان باز کرد:
«هر دو تا لباس رو برمی‌دارم.»
و سپس با کمک د

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳ ساعت پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • آمنه

    1

    عالیه عالی بود خیلی زیبا بیان کردید احساس یک مرد برای عشق والبته حیله های زنان برای اینکه اونها اول اعتراف نکند که عاشق هستند والبته بگم که اول زن عاشق میشه اما دوست شخص مقابل به عشق اعتراف کنه برای زنهای عادی غرور حساب میکنم ولی پناه بیشتر ترس هست

    ۴۸ دقیقه پیش
  • سوگند

    2

    ❣️💙💚🩵💜🧡💛🩷❤️عالی عالی محشر لایک داری بانو جان 😘😘😘😘

    ۱ ساعت پیش
  • هناسه

    3

    ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️👰 ♂️

    ۲ ساعت پیش
  • سرو

    3

    خدا آصف رو برای پناه نگه داره

    ۳ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.