سوت پایان به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و پنجم :
مهوا با مکث کوتاهی پلک بر هم زد و سرش را به پایین تکان داد. لبهای لرزانش تکان خورد و گفت: میتونی و میخوام... راحتم کن! بکش!
سر سرد اسلحه را کنار شقیقهاش برد و بیآنکه آن را از صورت دخترک فاصله بدهد روی پوستش سُر داد و از کنار صورت تا زیر چانهاش برد. سرش را بالا گرفت و به چشمهایش خیره شد.
- ولی تو گناهکار نیستی... من هیچ بیگناهی رو تا حالا نکشتم!
مهوا میان اشک، لبخند زد و با
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۴ ساعت پیش تقدیم شما شده است.

صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آره، تازه آرش هم بخاطر شباهتش به امیر موفق شد قدم اول رو برداره. مهوا رو یاد امیر مینداخت
۴ ساعت پیشثریا
0دقیقا 👌🏻
۲ ساعت پیشثریا
1شاهین تعادل روانی نداره👀
۲ ساعت پیشفخری
3ممنون از رمان خوبت نگار جون خسته نباشی مثل همیشه عالی داری پیش میری قلمت مانا 💞💞💞💞💞💞
۵ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از انرژی و کامنت قشنگت عزیزم💚❤🌈🌹
۴ ساعت پیشالی
2من احساس میکنم شاهین می تونه حس دوست داشتن و ترحم رو تو قلب مهوا ایجاد کنه ولی هیچ *** جای همسر و عشقش رو نمیتونه بگیره
۶ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
بله حدس خوبیه و بجا... ممنون از نظر و همراهیت عزیزم💚❤🌈
۴ ساعت پیشمیم
2چه چرت و پرتای میگه برای خودش،اولا که همه انسانها در همه جای زمین خیانت رو منفور می دونن حتی دوست دختر و پسر چه برسه به زن و شوهر،بعدم همه هم برای ازدواج یه مراسمی دارن حتی شده در حضور چند نفر ولی مراسم هست حتی کسایی که هیچ دینی ندارن 😠😏🙏🏻💛🌹
۶ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
درسته 💚
۴ ساعت پیشمیم
2چه اعتماد به سقفی داره شاهین،باش تا صبح امیدت بدمد خودشیفته 🤣😠
۶ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
😂😂😂
۴ ساعت پیشمیم
3خیلی عالیه،خیلی هم هیجان انگیز و جذابه،مهوا دزدیده شده برای انتقام از شوهرش بعد یکی که بهشون مدیونه نجاتش می ده،بعد اینی که دخترو براش از دزدا دزدیده عاشقش شده قول و قرارو بهم زده،حالا مهوا چکار کنه از دست این عاشق جانی فرار کنه،آرش کجا دنبالش باشه،تازه گذشته هم داستانش زیاده هم آرش هم مهوا👌👏👏👏
۶ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از انرژی خوبت عزیزم، و خوشحالم هنوز براتون هیجان داره و کنجکاو هستین برای ادامه❤💚🙏🏻
۴ ساعت پیشسیتا
1اوایل داستان خیلی قشنگ شروع شد جذبت میکرد ک بقیعشو بخونی ولی رفته رفته هی داره آبکی تر میشه داستان دیگ ترغیبت نمیکنه برای ادامه🤍
۱۳ ساعت پیشهدی
2دلت میاد؟🥲 اتفاقا الان بیشتر داره هیجانی میشه که چطور مهوا میخواد خودش رو از شر شاهین خلاص کنه یا آرش چطور میتونه نجاتش بده
۷ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
خوشحالم رمان به دلتون نشسته، امیدوارم تا پایان دوسش داشته باشین و همراهم باشین❤💚
۴ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
من دارم تلاشمو میکنم. در هر صورت ممنون نظرت رو گفتی عزیزم❤💚
۴ ساعت پیشراز
2عالی بود بانو خسته نباشید
۸ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
متشکرم عزیزم❤💚
۴ ساعت پیشساناز
3💙💜🩵❤️🤍🤎🧡💚💛🩶
۱۳ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
❤💚❤💚
۴ ساعت پیشاسرا
4یعنی ازاین فقط مابقیه یوخ منتفرم همه ادیان میگن پیونددرحضورهمه خداست حتی ا ونهایی که یکتاپرست نیست به این باوردارن🙏
۱۴ ساعت پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آره درسته واقعا
۴ ساعت پیش
لطفا صبر کنید...
اسرا
6شاهین چقدراعتمادبنفس داره عاشقم میشی هه هه به همین خیال باش بعدقلب مهواگاراژنیست که اول امیر آ رش الان بخواهددل بنده کش کش😏🙏