سوت پایان به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت چهل و چهارم :
مهوا کنج تخت در خودش جمع شده بود. تنش میلرزید و لبودندانش بر هم میخورد. پلکهایش نیمهباز بود و خودش نیمهجان... در اتاق باز شد و مهناز وارد شد. با دیدن مهوا بیدرنگ دستش را جلو برد و پیشانیاش را لمس کرد. لب به دندان گرفت و بیرون دوید. صدایش را بالا برد: آقا... شاهینخان... آقا...
از پلهها بالا دوید و وارد راهروی اتاقها شد که شاهین بداخم و عصبی پا به بیرون اتاقش گذاشت.
- چه مرگ
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون عزیزم 💚❤🌈
۶ ساعت پیشمحیا
2خوب شد فهمیدیم که بیشتر از بوس جلوتر نرفته آخه *** خیلی دردناک تره 😢😢😢درسته بازم بهش دست درازی کرده .امیدوارم مهناز بتونه بهش کمک کنه😔😔
۳ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
امیدوارم که بتونه🙏🏻ممنون از نظر و همراهیتون💚❤
۶ ساعت پیشهدی
2احتمالا شاهین مهوا رو میخواد فقط چون شبیه اون خانمی هست که مهوا عکسش رو تو اتاق شاهین دید
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آره اون خانم مادرش بود عزیزم، درسته
۶ ساعت پیشFtm
4گفت دخترم؟من فک کردم یه خدمتکار جوونه
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
نه عزیزم زیاد جوون نیست پیرم نیست
۶ ساعت پیشFtm
2احتمالا سیمین یجوری با شاهین میخاد ارتباط بگیره بره اونجا نقشه بکشن واس ازادی مهوا
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممکنه آره
۶ ساعت پیشFtm
3فععک نکنم بخاد بکشه هاا نمیتونه میخاد بترسه باهاش کنار بیاد چون راه دیگه نمونده براش
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
دقیقا
۶ ساعت پیشFtm
2یعنی بعد بوسیدن همه جا رو به هم ریخته ؟
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آره عزیزم
۶ ساعت پیشم.ر
4چقدر زجر کشیده همه چی تقصیر ارشه😥😥
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آرش با پنهون کاری چکار کرد 💔
۶ ساعت پیشمیم
6باز چی تو سرشه اینجوری اومده بالا سرش،خیلی عالی نگارجون 😠😔🙏🏻💙👏👏👏
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از کامنت و انرژی خوبت عزیز دلم❤💚
۶ ساعت پیشمیم
8حداقل یه خوبی داشت با اینکه خیلی زجر کشید،از شر دوربینای اتاقش راحت شد،برای همونم مهناز تونست باهاش حرف بزنه 😮🥺
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آره، به نفعش شد
۶ ساعت پیشمیم
5خب مهناز حرف خوبی زد،الان که عصبانیش کرد،اینهمه آزار دید، بایدتمام رفتارش حساب شده باشه هم مثلا امیدوار باشه بعدها قبولش می کنه هم فاصله رو حفظ کنه تسلیم نباشه 🤔
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
آره مهناز خوب میشناسه شاهین رو
۶ ساعت پیشثریا
4من اگه ترجیح میدادم بمیرم بچه ام که مرده دست یه دیوونه روانی هم افتادم 💔😑
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
دور از جونت عزیزم، ولی آره سخته🥺
۶ ساعت پیشثریا
5بعدا یه سر مهوا رو ببرین مشاوره شدیدا نیاز داره 🥲
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
عزیزم... آره طفلی خیلی اذیت شد💔😣
۶ ساعت پیشراز
5ای جان ی پارت دیگه.شاهین گور ب گوری والا آدم بمیره بهتر از این زندگیه
۴ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
به عشق مخاطبین فعال و تقدیم شماها عزیزم. ممنون از انرژیتون💚❤
۶ ساعت پیشسیتا
5خسته نباشین🌹💚
۵ روز پیش
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
متشکرم عزیزم💚❤
۶ ساعت پیش
لطفا صبر کنید...
رازیل
2قلمت مانا عزیزم❤️❤️