پارت چهل و چهارم :

مهوا کنج تخت در خودش جمع شده بود. تنش می‌لرزید و لب‌ودندانش بر هم می‌خورد. پلک‌هایش نیمه‌باز بود و خودش نیمه‌جان... در اتاق باز شد و مهناز وارد شد. با دیدن مهوا بی‌درنگ دستش را جلو برد و پیشانی‌اش را لمس کرد. لب به دندان گرفت و بیرون دوید. صدایش را بالا برد: آقا... شاهین‌خان... آقا...
از پله‌ها بالا دوید و وارد راهروی اتاق‌ها شد که شاهین بداخم و عصبی پا به بیرون اتاقش گذاشت.
- چه مرگ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • رازیل

    2

    قلمت مانا عزیزم❤️❤️

    ۳ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم 💚❤🌈

    ۶ ساعت پیش
  • محیا

    2

    خوب شد فهمیدیم که بیشتر از بوس جلوتر نرفته آخه *** خیلی دردناک تره 😢😢😢درسته بازم بهش دست درازی کرده .امیدوارم مهناز بتونه بهش کمک کنه😔😔

    ۳ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    امیدوارم که بتونه🙏🏻ممنون از نظر و همراهیتون💚❤

    ۶ ساعت پیش
  • هدی

    2

    احتمالا شاهین مهوا رو میخواد فقط چون شبیه اون خانمی هست که مهوا عکسش رو تو اتاق شاهین دید

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    آره اون خانم مادرش بود عزیزم، درسته

    ۶ ساعت پیش
  • Ftm

    4

    گفت دخترم؟من فک کردم یه خدمتکار جوونه

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    نه عزیزم زیاد جوون نیست پیرم نیست

    ۶ ساعت پیش
  • Ftm

    2

    احتمالا سیمین یجوری با شاهین میخاد ارتباط بگیره بره اونجا نقشه بکشن واس ازادی مهوا

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممکنه آره

    ۶ ساعت پیش
  • Ftm

    3

    فععک نکنم بخاد بکشه هاا نمیتونه میخاد بترسه باهاش کنار بیاد چون راه دیگه نمونده براش

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    دقیقا

    ۶ ساعت پیش
  • Ftm

    2

    یعنی بعد بوسیدن همه جا رو به هم ریخته ؟

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    آره عزیزم

    ۶ ساعت پیش
  • م.ر

    4

    چقدر زجر کشیده همه چی تقصیر ارشه😥😥

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    آرش با پنهون کاری چکار کرد 💔

    ۶ ساعت پیش
  • میم

    6

    باز چی تو سرشه اینجوری اومده بالا سرش،خیلی عالی نگارجون 😠😔🙏🏻💙👏👏👏

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون از کامنت و انرژی خوبت عزیز دلم❤💚

    ۶ ساعت پیش
  • میم

    8

    حداقل یه خوبی داشت با اینکه خیلی زجر کشید،از شر دوربینای اتاقش راحت شد،برای همونم مهناز تونست باهاش حرف بزنه 😮🥺

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    آره، به نفعش شد

    ۶ ساعت پیش
  • میم

    5

    خب مهناز حرف خوبی زد،الان که عصبانیش کرد،اینهمه آزار دید، بایدتمام رفتارش حساب شده باشه هم مثلا امیدوار باشه بعدها قبولش می کنه هم فاصله رو حفظ کنه تسلیم نباشه 🤔

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    آره مهناز خوب میشناسه شاهین رو

    ۶ ساعت پیش
  • ثریا

    4

    من اگه ترجیح میدادم بمیرم بچه ام که مرده دست یه دیوونه روانی هم افتادم 💔😑

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    دور از جونت عزیزم، ولی آره سخته🥺

    ۶ ساعت پیش
  • ثریا

    5

    بعدا یه سر مهوا رو ببرین مشاوره شدیدا نیاز داره 🥲

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    عزیزم... آره طفلی خیلی اذیت شد💔😣

    ۶ ساعت پیش
  • راز

    5

    ای جان ی پارت دیگه.شاهین گور ب گوری والا آدم بمیره بهتر از این زندگیه

    ۴ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    به عشق مخاطبین فعال و تقدیم شماها عزیزم. ممنون از انرژیتون💚❤

    ۶ ساعت پیش
  • سیتا

    5

    خسته نباشین🌹💚

    ۵ روز پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    متشکرم عزیزم💚❤

    ۶ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.