گیان یعنی جان به قلم فاطمه اصغری
پارت بیست و چهارم :
همدم با کف دست ضربهای آرام روی سرم میکوبد.
- حالا خوبه تحفهای هم نیست. یه قد و قوارهای داشته باشه، یه عضلهای، یه پول و پلهای چیزی، میگم آره. شقیقههاشم که از الان داره سفید میشه. تو به چی این چسبیدی من نمیدونم.
سرم را عقب میکشم و یک وری نگاهش میکنم. شالم سر میخورد و روی شانهام میافتد. لجبازانه جواب همدم را میدهم.
- بهتر که تحفه نیست. اینجوری خیالم راحته چشم ک
لطفا صبر کنید...