پارت نهم :

آهسته دستی که درد می‌کرد را جلو برد، قطعا خنجر هنوز هم در دستش است اما از آنجایی که بقیه نمی‌دیدند یک مزیت به حساب می‌آمد. اما آن‌ها دست مشت شده‌اش را چطور می‌دیدند؟ آیا چیزی درون دستش بود؟ این هم یک سوال بود که دوست داشت بعدا پاسخش را بداند.
وقتی پتوی سبز قدیمی با طرح پلنگ را کنار زد، لبخند روی صورتش نشست. اما همه‌چیز به سرعت عوض شد. چراغ اتاق روشن گشت و بعد، او صورت مادرش را واضح د

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.