جادوی کهن جلد سوم | باور به قلم فاطمه سادات هاشمی نسب
پارت چهارم :
در را که بست، دوباره آن را هل داد تا از بسته بودن آن اطمینان حاصل کند. مسئولیت پذیری از سر و رویش میبارید. نگران از حال نیلرام و رفتار عجیب غریبش سمت ماشین بازگشت و سوار شد. در را که بست بدون آنکه ماشین را روشن کند، سمت نیلرام چرخید. دخترک خیس بود اما چرا؟ در میان آن صورت چرکی و کثیف که معلوم نبود آن رنگ قرمز از کجا روی صورتش نشسته است، نگران و مضطرب مدام سرش را به اطراف میچرخاند. در حا
لطفا صبر کنید...