افول دیدگانت به قلم زهرا رمضانی
پارت بیست و نهم :
چشم به راه بود، آصف دیشب به پناه گفته بود که فردا به ملاقاتش خواهند آمد و او تنها میخواست محترم را ببیند، دوست داشت بفهمد که میتواند چشمان روشن او را نیز تشخیص دهد؟ آخ که اگر میشد محترم چه ذوقی میکرد.
عرفان در حالی که بعد از خروج آصف دست پناه را گرفته و پشت آن چندین بوسه میکاشت گفت:
«خیلی خوشحالم دختر!»
پناه لبخند کمرنگی زد و در حالی که سعی داشت میان آن چهرهی محو و تار
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت دیروز تقدیم شما شده است.

زهرا رمضانی | نویسنده رمان
آره میفهمم چی میگی! منظورم به عرفان بود پسر خوبیه نگرانش نباش
۱۰ ساعت پیشکبری
0اینکه از دست دادن محترم حتما براش خیلی سخت بود
۲۳ ساعت پیش
زهرا رمضانی | نویسنده رمان
آره سخته به فاصله یک سال پدر و دایه رو از دست بدی
۱۲ ساعت پیشآمنه
0بانو الان به همه افراد جز پرهام ویاسمین اعتماد ندارم در واقع از آصف چیزی ندیدم اما مردم اطراف اینقدر زخم زدن که به کسی اعتمادی نیست پارت عالی راستی من هیچ وقت اعتمادی به عرفان ندارم گرچه دعا میکنم آدم خوبی باشه
دیروز
زهرا رمضانی | نویسنده رمان
این ذهن و افکار فقط از تو برمیاد... منم اعتماد ندارم ولی پسر خوبیه تضمین!
۱۲ ساعت پیش
لطفا صبر کنید...
آمنه
0اخه خیلی ها بهشون اعتماد کردیم البته از جنس خودمون ولی خیانت کردن به خاطره همین اعتماد کردن سخته ولی کی خوب هست منظورتون عرفان یا آصف