افول دیدگانت به قلم زهرا رمضانی
پارت سی :
پرستار یکی یکی افراد را از اتاق بیرون کرد، تا تنها آصف باقی بماند. آصف، که همچنان در حالتی از نگرانی و سردرگمی به سر میبرد، به پرهام خیره شد تا بفهمد چه شده که پرهام به محض خروج از اتاق مختصر از اتفاق افتاده تعریف کرد و گفت:
«اگه باز به هوش اومد و دیدی بیتابی میکنه دوباره به پرستار خبر بده.»
آصف سری تکان داد و پس از خداحافظی، با گامهایی سنگین وارد اتاق شد. در آن لحظه، سکوتی خف
لطفا صبر کنید...