افول دیدگانت به قلم زهرا رمضانی
پارت بیست و هفتم :
داخل اتاق ریکاوری، نور خیلی کمی از پنجره همچون کور سوی امیدی وارد اتاق میشد. دستگاه پای تخت، صدای تپش قلب را آرام و منظم پخش میکرد و این نشان میداد همه چیز مرتب است. هوای خنک بیمارستان با بوی بتادین و الکل ترکیب شده بویی آشنا اما ناآرام!
پناه هنوز در بیهوشی به سر میبرد. مژههایش روی گونههای مریض احوالش افتاده و پانسمان نرم پزشکی چشمانش را بهسان گهوارهای در برگرفته بود. آ
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

زهرا رمضانی | نویسنده رمان
سلام زیبا فدات بشم عزیزم خوشحالم که لذت بردی❤️
۲ روز پیشآمنه
1زهرا بانو پارت عالی ممنون که پارت جدید گذاشتید ای کاش محترم زنده میموند حتی اگه مدت زمان کمی فقط پناه بتوانه صداش رو بشنوه وبعد فوت میکرد وعمل قرنیه انجام می دادند واقعا غم انگیزه
۴ روز پیش
زهرا رمضانی | نویسنده رمان
دیگه شخصیت پناه تو این رمان واقعا تماما پر از غم و اندوه ولی قول میدم این اندوه همیشگی نیست 🙂
۳ روز پیش
لطفا صبر کنید...
فاطمه
1خسته نباشید به خانم رمضانی عزیز این رمان افول دیدگانت خیلی رمان خوبیه من تازه شروع به خواندن کردم تا ایجایی رمان دوست داشتم و منظر پارت های بعدی هستیم 🙏🏻🙏🏻