افول دیدگانت به قلم زهرا رمضانی
پارت بیست و ششم :
آصف، نگاهش را به پرهام دوخته بود؛ چشمان عسلی رنگ پرهام، کدر و خسته، به نظر میرسید. آصف، با درک عمیق از دوستش به راحتی و بدون نیاز به کلمهای، فهمید که در این چند ساعت چه مصیبتهایی بر محترم خانم رخ داده.
افسوس بر دلش نشسته و شرمگین از آنچه پیش آمده بود، سرش را به علامت تسلیت و تسلیم پایین انداخت. دو روز پیش به یادش آمد؛ زمانی که برای صحبتهای نهایی به عمارت رفته بود. محترم، با چشمان
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

زهرا رمضانی | نویسنده رمان
دقیقا 🤧
۴ روز پیشآمنه
1بانو گیج شدم مگه پناه نیومده بود که محترم رو ببینه اخه روز اول کاری آصف با بیمار شدن محترم شد
۴ روز پیش
زهرا رمضانی | نویسنده رمان
آره اومده بود محترم رو ببینه اما متاسفانه فوت میکنه و پناه هم چون تو بیمارستان بیهوش میشه میره برای پیوند قرنیه
۴ روز پیشصانعی خواه کبری
1وای چقد شخصیت پرهام و آصف دوس دارم ،تازه متوجه شدم چرا محترم شیمی درمان نکرده وای طاقت ندارم تا فردا
۴ روز پیش
زهرا رمضانی | نویسنده رمان
خیلی هم عالی ولی فردا که پارت نداریم 😊😁
۴ روز پیش
لطفا صبر کنید...
ایسان
0با مرگ محترم پناه تنها تر شد