پارت بیست و ششم :

آصف، نگاهش را به پرهام دوخته بود؛ چشمان عسلی رنگ پرهام، کدر و خسته، به نظر می‌رسید. آصف، با درک عمیق از دوستش به راحتی و بدون نیاز به کلمه‌ای، فهمید که در این چند ساعت چه مصیبت‌هایی بر محترم خانم رخ داده.
افسوس بر دلش نشسته و شرمگین از آنچه پیش آمده بود، سرش را به علامت تسلیت و تسلیم پایین انداخت. دو روز پیش به یادش آمد؛ زمانی که برای صحبت‌های نهایی به عمارت رفته بود. محترم، با چشمان

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ایسان

    0

    با مرگ محترم پناه تنها تر شد

    ۴ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    دقیقا 🤧

    ۴ روز پیش
  • آمنه

    1

    بانو گیج شدم مگه پناه نیومده بود که محترم رو ببینه اخه روز اول کاری آصف با بیمار شدن محترم شد

    ۴ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    آره اومده بود محترم رو ببینه اما متاسفانه فوت می‌کنه و پناه هم چون تو بیمارستان بیهوش میشه میره برای پیوند قرنیه

    ۴ روز پیش
  • صانعی خواه کبری

    1

    وای چقد شخصیت پرهام و آصف دوس دارم ،تازه متوجه شدم چرا محترم شیمی درمان نکرده وای طاقت ندارم تا فردا

    ۴ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    خیلی هم عالی ولی فردا که پارت نداریم 😊😁

    ۴ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.