پارت پنجاه و ششم :

ثمری که ترسیده بود را در آغوش گرفت و با صدای بَم شده از درد صدایم کرد _ پاشو سایه. پاشو بریم از اینجا.
از جا بلندم کرد و فریادش گوش هایم را کر کرد
_ جلالی ماشین و روشن کن تو این خانم و ببر من سایه رو میبرم.
با نگاهم از افسانه خواستم که همراه جلالی برود. افسانه گیج و نگران بدون اینکه حرفی بزند دور شد. حامد به سرعت سوئیچم را از داخل کیفم بیرون کشید و خودش هم ثمر به بغل نشست پشت فرمان و

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • المیرا

    0

    این پارت واقعا عاشقانه و درجه یک بود چهار بار خوندم😭

    ۴ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    خداروشکر

    ۴ روز پیش
  • المیرا

    1

    اونجوری که بغلش کرد گه حتی خودشم گریه کرد چقدررررررررر اخه تو با شخصیتی حامد

    ۴ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    بی اندازهههههههه

    ۴ روز پیش
  • المیرا

    0

    یعنی زبونم قفل شده با خوندن این پارت از این همه قشنگی😭😭😭😭😭😭😭😭

    ۴ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    ای جان

    ۴ روز پیش
  • میم

    2

    چقدر عاشقانه قشنگه ،حضورش وحمایتهاش خالصانه وصمیمیه،حتی ثمر هم کنارش آرامش داره❤️🙏🏻

    ۴ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    حامد با تمام جونش کنار سایه ست به معنای واقعی

    ۴ روز پیش
  • میم

    1

    وای سایه تو هر موقعیتی فقط میگه حامد برو،یه بار رفت تو بعد سالها هنوز بیادش زندگی می کنی،چرا اینقدر به خودت ظلم می کنی 😮🥺

    ۴ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    میگه برو چون هنوزم عاشقه🥺

    ۴ روز پیش
  • میم

    2

    وحشتناک سوزناک،قشنگ،غمگین ورمانتیک بوداین پارت 😮😭😭😭

    ۴ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    عزیزم 🥲💔

    ۴ روز پیش
  • سرو

    3

    دارم میترکم چشمام سرخ شده اگه گریه کنم همه فکر میکنن عزیز از دست دادم

    ۵ روز پیش
  • سهیلا

    2

    اونجایی که بغلش کرد من دیگه مردم😭

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    خوش بحالت من که اصلا نتونستم گریه کنم موقعیتم بد بود

    ۵ روز پیش
  • سهیلا

    1

    نه من یه دل سیر گریه کردم دل خودمم گرفته بود اصلا یه وضعی

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    یکی فقط جلو اشکای من را بگیره سهیلا جون بیا بدادم برس

    ۵ روز پیش
  • سهیلا

    1

    وای سرو فکر کن من داشتم پیاز پوست میکردم واسه ناهار بعد پارت و که خوندم دیگه ترکیدم از گریه 😭

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    وای خدا خیر نده مادر متین رو

    ۵ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    دقیقاااااا

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    خیلی خودم رو کنترل کردم گریه نکنم اونجایی که گفت هرسه توبغل هم گریه میکردیم

    ۵ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    خودم سر نوشتن این پارت گریه کردم🥲💔

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    وای خدا سمانه جون بهم رحم کن من تو اتوبوس این پارت رو خوندم یکی جای من گریه کنه تورا خدا دارم هلاک میشم

    ۵ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    اخ الهی بگردممممممم🥲

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    واقعا من خودزنی دارم دارم موسیقی هم گوش میدم

    ۵ روز پیش
  • سرو

    2

    نمیدونن که دارم برای این رمان گریه میکنم که تورا خدا فکرش هم دیوانه کننده است

    ۵ روز پیش
  • سهیلا

    2

    سمانه جون پارت هدیه رو کی میذاری 🙈 این پارت که فوق العاده بود

    ۵ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    یه کوچولو تحمل کنید میذارم امروز 💕

    ۵ روز پیش
  • سهیلا

    1

    باورم نمیشه این پارت و پارت قبلی به نظرم وحشتناک قشنگ بودن😭😭😭😭

    ۵ روز پیش
  • سمانه حسینی | نویسنده رمان

    عزیزدلم💕

    ۵ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.