پارت چهارم :

چند قدم آن‌طرف‌تر سنگی بزرگ مثل سقفی کوتاه افتاده بود؛ همان را دیدم و بی‌درنگ تصمیم گرفتم.باید پیش از اینکه او را به کلبه ام میبردم ,مرهمی بر روی زخمش میگذاشتم.

با انگشتان یخ‌زده‌ام پارچه‌ای که از جیبش افتاده بود را از داخل کیفم بیرون کشیدم . ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.