زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت صد :
یک آن چشم تو چشم شدیم.یک دفعه غذا توی گلویش پرید و سرفه اش گرفت.گفتم:وا! چی شد؟یکهو!
با دست اشاره زد که ته مانده ی نوشابه ام را به او بدهم.با تعجب گفتم:این خوب نیست! من دهن زدم...
از دستم قاپید و خورد اما سرفه اش بند نمی آمد.دویدم و از مرد پیش بند بسته،یک بطری آب معدنی گرفتم و او بطری را گرفت و یک جا سر کشید تا کمی سرفه هایش آرام شد.اما قطع نه!چند بار پشتش کوبیدم.
از چشمهایش اشک می آمد
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
گیر افتاده نااجووور
۳ روز پیشزهرا
0اهههه داره از آرنگ بدم میاد
۷ روز پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
چرا؟؟؟
۳ روز پیشترنم
0آرنگ منم یواش یواش ازش بدم میاد این چه کاراییه ک داره میکنه خیلی مشکوکه
۷ روز پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
چه مشکوکیم هست!
۳ روز پیشترنم
0گل بانو اگه بفهمه..از اینور لیما با پسر همسایه بیرون بود و آرنگ هم ک گفتنی نیس چه غلطایی میکنه
۷ روز پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
غلط اضافی می کنه...بیش فعاله! :)))
۳ روز پیشستاره
0نکنه سرانتقام ازآرنگ بالیمامیپره🤔یهودیدکه چقدلیماقشنگه پریدتوگلوش😉شایدم کسیااونجادید🤔
۶ روز پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
والا معلوم نیست! یکهویی دیدید اینطوری بود!
۳ روز پیششیوا
1مهشاد جون با اون مادر سخت گیر این دو تا چرا انقد. هرز شدن 😂😂😂😂 معجون تخم مرغ و سیرو بگو خاک برسرت آرنگ
۷ روز پیششیوا
1چی شد این پسره ؟ نکنه هول کرد ها؟ ازونور آرنگو بگو داره دختر میاره خونه دختر تیناس یا *** دیگه چه خبرته آرنگ تا شب هفت محمد اینا خودشونو خفه کردن. برادره تو خونه فعالیت داره خواهره تو بیرون گل بانو بفهمه هر دو رو می کشه !
۷ روز پیشاکرم بانو
1چرا توحید یهو جنی شد؟خوبه مادرش ایناخونه نبودن
۷ روز پیش
لطفا صبر کنید...
فاطی
1وقتی انگشتر دست میکنی و اسم شوهر میاد صبح که بیدار میشوی مثل اینکه پراز دغدغه ای... آدمها چه ساده دل میبندن و گول میخورند؛چشمهایم باهم فرق دارند یکی اشک دارد یکیش خط خنده.مغزم درحال پردازش قرار امروز.نصف دیگرش روی عکس حجله، با دلم چه کنم که دنبال تارخِ...در هزارتوی زندگی گیرافتاده ام.