زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت نود و نهم :
توحید داشت نگاهم می کرد: نمک ازت می ریزه لیما.شکل این هنرپیشه هندیه هستی...اسمش چی بود؟اه! یادم رفت.نه نه! چشمات شبیه اون دختره ست تو فیلم تایتانیک.دیدیش؟خجالت کشیدم: نه! ما ویدیو نداریم.مامانم نمی ذاره.در آن سن کم هیچ کس تا ان روز انقدر زیر پوستی قربان صدقه ام نرفته بود.گفتم: چرا اینطوری نگاه می کنی...حرفم را خوردم.
اخم کرد و کوله ام را اویزان کرد به شانه اش:اون حرفت چی بود ؟ همه کین؟گفتم:
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
فاطمه جون تو فقط برام بنویس...باشه؟
۱ هفته پیشفاطی
1عزیزمی..از شما نویسنده های خوب که پارتهایی مینویسید در حد اعلاء..نظر ما که چیزی نیست..ان شاءالله همیشه قلمتون جوهرش خشک نشه
۱ هفته پیشستاره
0چقدرساده لیماامیدوارم توحید سوءاستفاده نکنه واذیتش نکنه حالاکه بااین چیزای کوچیک خوشحال میشه
۱ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
زیادم مطمین نباشید که همه چی خوب پیش بره! و توحید آدم خوبی باشه ؛)))
۱ هفته پیشاکرم بانو
2چه کیفی داد این پارت،ساندویچه چقد چسبید... دستت دردنکنه مهشادجون😘😘😉😉
۱ هفته پیشزهرا
1با توحید خیلی خوش میگذره، توحید کم سن اما از بس دوس دختر داشته خیلی با تجربه شده، یه وقت کسی نبینه شر بشه برا لیما جون
۱ هفته پیشکراش من توحید
1من قربون این دو تا جوجه بشم چقدر توحید ماهه اصن نشون نداده بود تا حالا تو کجا بودی تا حالا آخه توحید جیگر من !
۱ هفته پیششیوا
1عالی بود ؟؟؟ از عالی تر بود این پارت بعد از این همه بدو بدو و چالش بالاخره نشستن بغل هم ساندویچ بخورن چ کیفیم میده
۱ هفته پیشMrzh
2عالی بود این پارت بلاخره یکم آرامش
۱ هفته پیشترنم
2نوش جونت لیما جون..با توحید کمی وقت گذروندی خوش گذشت؟
۱ هفته پیشترنم
2توحید جون همینطوری ادامه بده بخندونش ی کاری کن از این حال در بیاد فعلا عالی بودی
۱ هفته پیشترنم
2وااای وااای این دو تا خیلی خوبن بامزه ان😍😍
۱ هفته پیش
لطفا صبر کنید...
فاطی
1بعضی از بزرگترها نمیدانند روح که مریض شد آرامش میخواهد از جنس ناز کردن حواسم بهت هست زیر پوستی..و چه تعصباتی در خانواده پیدا میشودپارتی پراز عشق.خواستن.لذت باهم بودن و لحظه ای دغدغه را کنار گذاشتن..امیدوارم دیدن های یواشکی تهش به خیر گذشت باشه