پارت هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۱۲۴۶ روز پیش

شب قبل، کمی برف باریده و لایه‌ی سفید رنگ نازکی سطح پیاده‌رو را پوشانده بود. مهدخت با احتیاط از روی سنگفرش پیاده رو عبور کرد و وارد دفتر شد؛ رهام زودتر از او به دفتر آمده و درها باز بود. 
- سلام آقای یزدانی.
رهام که کنار میز منشی ایستاده و پرونده‌ای را نگاه می‌کرد با لبخند
1393
277,949 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ..

    30

    عزیزم درسته محرم بودن ولی فقط محرم بودن 😐 پدر کیوان مهدخت رو مثل دختر خودش میدونست و فقط برای اینکه از دست پدرش نجاتش بده باهم محرم شدن|:

    ۳ سال پیش
  • فرزانه داراپور

    ۳۹ ساله 30

    عزیزم دیدی که پرهام هم به مطهره گفت تا اخر عمر به کیوان محرم حالا به خاطر کمک بوده یا هر چیزی خطبه عقد خونده شده ولی کاش طوری دیگه بود که این دوتا بهم میرسیدن ولی حیف که نمیشه

    ۳ سال پیش
  • آذر

    170

    کاش مهدخت و کیوان باهم ازدواج کن

    ۳ سال پیش
  • فرزانه داراپور

    ۳۹ ساله 41

    از لحاظ***نمیشه ازدواج کنن جون مهدخت زن بابایی کیوان وجای مادرش محرم هستن مگه نویسنده اینا رو در نظر نگیره

    ۳ سال پیش
  • آرام

    90

    اره منم گفتم مهدخت و کیوان باهم مزدوج میشن

    ۳ سال پیش
  • ژلوفن

    ۱۶ ساله 90

    نهدبه مامان پریدخت نه به داداشش اینهمه نگران مراقبشه هربار به مامانش گفت به جای اینکه گوش کنه اعصبانی شده🙄🙄🙄😐😐😐😐

    ۳ سال پیش
  • ثمین

    60

    دوست عزیز فک کنم منظورت با نسیم؟درستع؟......عین همیشه عالی😍

    ۳ سال پیش
  • الناز

    160

    کیوان و مهدخت باهم ازدواج میکنن ببینیمت کی گفتم😁

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید