طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتاد و هشتم
زمان ارسال : ۱۲۴۶ روز پیش
شب قبل، کمی برف باریده و لایهی سفید رنگ نازکی سطح پیادهرو را پوشانده بود. مهدخت با احتیاط از روی سنگفرش پیاده رو عبور کرد و وارد دفتر شد؛ رهام زودتر از او به دفتر آمده و درها باز بود.
- سلام آقای یزدانی.
رهام که کنار میز منشی ایستاده و پروندهای را نگاه میکرد با لبخند
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فرزانه داراپور
۳۹ ساله 30عزیزم دیدی که پرهام هم به مطهره گفت تا اخر عمر به کیوان محرم حالا به خاطر کمک بوده یا هر چیزی خطبه عقد خونده شده ولی کاش طوری دیگه بود که این دوتا بهم میرسیدن ولی حیف که نمیشه
۳ سال پیشآذر
170کاش مهدخت و کیوان باهم ازدواج کن
۳ سال پیشفرزانه داراپور
۳۹ ساله 41از لحاظ***نمیشه ازدواج کنن جون مهدخت زن بابایی کیوان وجای مادرش محرم هستن مگه نویسنده اینا رو در نظر نگیره
۳ سال پیشآرام
90اره منم گفتم مهدخت و کیوان باهم مزدوج میشن
۳ سال پیشژلوفن
۱۶ ساله 90نهدبه مامان پریدخت نه به داداشش اینهمه نگران مراقبشه هربار به مامانش گفت به جای اینکه گوش کنه اعصبانی شده🙄🙄🙄😐😐😐😐
۳ سال پیشثمین
60دوست عزیز فک کنم منظورت با نسیم؟درستع؟......عین همیشه عالی😍
۳ سال پیشالناز
160کیوان و مهدخت باهم ازدواج میکنن ببینیمت کی گفتم😁
۳ سال پیش
..
30عزیزم درسته محرم بودن ولی فقط محرم بودن 😐 پدر کیوان مهدخت رو مثل دختر خودش میدونست و فقط برای اینکه از دست پدرش نجاتش بده باهم محرم شدن|: