مدیر معاون ( آوارگان عشق ) به قلم نسترن قره داغی
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۱۱۱۱ روز پیش
دیدم معراج و نیاز عصبی جلوی نگهبانی ایستادن و بحث میکنن.
آروم قدمهام رو سمت اونها کج کردم و به طرفشون رفتم که با دیدنم دست از جدال برداشتن و خیره به من زمزمه کردن: سلام.
سری به نشونهی سلام برای هردوشون تکون دادم و با نیم نگاهی به نیاز ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فضولو بردن جهنم
117احساس میکنم در ادامه رمان میثم شهید میشه😐