پارت شصت و سوم

زمان ارسال : ۱۱۱۱ روز پیش

دیدم معراج و نیاز عصبی جلوی نگهبانی ایستادن و بحث می‌کنن.

آروم قدم‌هام رو سمت اون‌ها کج کردم و به طرفشون رفتم که با دیدنم دست از جدال برداشتن و خیره به من زمزمه کردن: سلام.

سری به نشونه‌ی سلام برای هردوشون تکون دادم و با نیم نگاهی به نیاز ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید