کتونی سفید به قلم حدیث بلیار
پارت یک :
با اون چشم های عصبیش بهم فهموند که حتما پدرم رو در میاره.
پوزخندی زدم و ابروهامو با پیروزی براش تکون دادم.
همچنان نگاهم زوم دختره بود..
خون از سرو صورتم میچکید و خارشِ دماغم زیادتر شده بود. بنابراین انگشت اشاره ام رو کردم تو دماغم و دوبار به صورت دورانی چرخوندمش.
دماغم رو باصدای بلندی کشیدم بالا که دختره با چندش نگاهم کرد و روبه داداش لنگ درازش گفت
- نگاه کن صادق! زدی دک و پزش رو آوردی پایین، حداقل نذاشتی تصمیمم رو بهش بگم!
ابروهام از شدت تعجب بالا رفتن!
پس حدسم درست بود، بدجوری درگیرم شده بود و رو نمیکرد.
متفکر دستی به ته ریشم کشیدم که با صدای بدی که اثر کوبیده شدن تبلتِ نصرالله بر روی میز بود، صد و هشتاد درجه پریدم بالا
- خب خب بنده با کمال میل منتظر شنیدن حرف هایتان هستم.
زیر چشمی به داداش دختره نگاه کردم که یک لحظه به طور ناگهانی نگاهش توی نگاهم قفل شد.
دماغمو براش باد کردم که با چشم غره رو ازم گرفت و خطاب به نصرالله گفت
- ایشون!
با انگشت اشاره اش بهم اشاره کرد و غرید
- برای سومین بار مزاحم خواهر بنده شده و من به هیچ عنوان از گناهش نمیگذرم!
یه جوری حرف میزنه انگار من از خودش خواستگاری کردم نه از خواهرش!
نصر الله دست هاش رو توی هم قلاب کرد و گفت
- ایشان اصلا پسر نیستند که شما به خاطرش حرص میخورید.
با کلافگی و حرص نگاهم رو از نصرالله گرفتم و گفتم
- ایشون بیش از حد..
نصرالله مشتش رو کوبید به میز و داد زد
- سلیمی؟ گندت بزنن سلیمی بیا این کودک هفت ماهه را از این اینجا ببر.
در اتاق باز شد و سلیمی با اون کله کچلش به سمتم اومد و با زور از کلانتری پرتم کرد بیرون.
به شدت از دست سلیمی عصبانی بودم و اون با نیش باز نگاهم میکرد.
طی یک حرکت به سمت سلیمی حجوم بردم و کله ام رو چسبوندم به کله اش و با تحدید گفتم
- جلوی چشمام نباش تا نزدم این دوسه تا دندوناتو نشکوندم!
اشک توی چشماش جمع شد و سریع رفت داخل کلانتری.
هوف عصبی کشیدم و دستی به دماغم که خون ازش میچکید زدم.
شده یک روز بدون دردسر مخ بزنم؟
مارو باش که همیشه فکر میکنیم روزی دو سه بار میشه مخ زد!
با صدایی که از پشت شنیدم، عقب گرد کردم که چشمم خورد به همون پسره و خواهرش؛ کمی جلو رفتم و با تاسف گفتم
- عوض اینکه بزنی منو لت و پار کنی، حواست به خواهرت باشه که ...
پرید وسط حرفم و تک خنده ای کرد و گفت
- اول اینکه حرف دهنت رو بفهم پگاه خانم، یا نه ببخشید آقا پیام؟
عصبی و غضبناک نگاهم رو به سختی ازش گرفتم و به هر طریقی که بود سعی کردم ازشون دور بشم.
پنچر شده بودم به واضح!
یه گزینه فوق العاده رو از دست داده بودم و بادم حسابی خوابیده بود.
با نومیدی از کلانتری دور شدم و رسیدم به جلوی درِ خونه مش طالب اینا.
سرم رو با تاسف تکون دادم و زنگ رو فشردم.. اونقدر فشردم که دکمه زنگ گیر کرد و صدای زنگ مدام تکرار میشد.
نگاهم رو دوختم به سقف که یهو در با شتاپ باز شد و کفگیر معروف طاهره محکم خورد به سرم.
با اینکه دردم گرفته بود، اما به روی خودم نیاوردم و با اخم طاهره رو کنار زدم و داخل خونه شدم
- خبر مرگت مگه الان نباید سرکار باشی؟
بدون اینکه جوابش رو بدم، رفتم توی آشپزخونه و بطری آب رو یه نفس سرکشیدم.
هنو دوقورتوم هم کوفت نکرده بودم که با نیشگون ریزی که طاهره از کمرم گرفت داد بلندی کشیدم و در یخچال رو با خشم بستم
- چته طاهره، چرا هاپو شدی باز؟!!
طاهره که عصبی شده بود از لقبی که بهش دادم، سیلی محکمی به یه طرف صورتم زد و با خشم گفت
- برای بار دیگه حاضرجوابی کنی به خدا قسم زنده ات نمیذارم!
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

حدیث بلیار | نویسنده رمان
علاوه بر اینکه رمان آنلاینه، بلکه امکان دانلود هیچ یک از رمانها وجود نداره.
۴ ماه پیشزهرا یوسفی
1این داستان برای سنین ۱۲ تا ۱۴ سال توصیه می شود ولی به هر حال عالی بود هر شب برای خواهرم می خواندم
۴ ماه پیش
حدیث بلیار | نویسنده رمان
این داستان بدخواهای زیادی داره از زمان منتشر شدن شما ام یکیش🙏 خوش گلدین
۴ ماه پیشدنیا
0بله رمان عالیه
۴ ماه پیشممد
0عالیه 🗿😂🗿😂
۴ ماه پیشasma
0خیلی باحال بوداون انگشت اشاره هه
۴ ماه پیشماه بانو
0جالب و جذاب هست💖✨
۴ ماه پیشمهسا
0خوب بود و عالی خیلی خوب
۴ ماه پیشنفس
0محمدی خوب بود
۴ ماه پیشالنا
0عالی عالی واقعا جذاب عاشق این رمان. شدم
۵ ماه پیشفاطمه سادات اکبری
1رمانتون عالی است
۵ ماه پیشعلی
0عالی بودپیشنهاد میدم شما هم بخونید
۵ ماه پیش
حدیث بلیار | نویسنده رمان
ممنون از شما 🙏
۵ ماه پیشفاطیما
0عالی بود پیشنهاد میدم شما هم بخونین
۵ ماه پیشعالی عالی اوکی
0عالی عالی اوکی
۵ ماه پیشنرکس
1فعلا که دوستش داشتم هنوز کامل نخوندم ولی از این سبک رمانا دوست دارم قبلا هم یه رمان با همین ژانر خونده بودم عالی بود اسمش مانا دختری شرور بود
۵ ماه پیش
حدیث بلیار | نویسنده رمان
🙏
۵ ماه پیشآنیا
2لعنتی باقیافه پسرمیره مخ زنی🤣🤣🤣🤣🤣
۵ ماه پیش
حدیث بلیار | نویسنده رمان
جاان
۵ ماه پیش
لطفا صبر کنید...
ریحانه طاهری
0چرا نمیشه این رمان رو دانلود کرد