زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت پنجاه و ششم :
به سامیه برخورد:خب نشه!به جهنم!من گفتم لطف کنم در حقش!دختر به این قدبلندی و خوشگلی!بابا پولدار!
زدم زیر خنده.سامیه اخم کرد:زهرمار!پس تو خوشگلی با اون جوشای روی پیشونیت؟
تینا میانه را گرفت:ای بابا! سامیه! ول کن! دعوا برای چی؟بیاین بریم حیاط!
در همان حال نوربخش هن و هن کنان از پله ها بالا آمد:تو حیاط! واسه چی اینجا وایستادین؟بدویین.
من توی صورتش نگاه هم نکردم و با تینا و سامیه ا
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بلییی
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
خیلی حال می ده اون ماتیکهههه
۳ ماه پیشاکرم بانو
2ای خدا چه دوستای باحالی،حسرت اینجور کارا،اینطور دوستای پایه رو دلم موند...
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
اکرم جون تا حالا ازین شیطونبا نکردی؟
۳ ماه پیشاکرم بانو
0نه والا😥😢😢😢😢
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
چه حیف دختر جان! از کفت رفت!!!
۳ ماه پیشترنم
0اینا از مدرسه فرار کردن؟با اون کاری ک لیما اول روزی انجام داد و پروندش سیاه شد ایندفعه اخراج میشه فک کنم
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بیرررونه
۳ ماه پیشترنم
0چه قدرم این سامیه اعتماد به نفس داره آقا توحید فقط دلش برا لیما جونم رفته تو دیگ کی هستی😒
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
والا معلوم نیست! شاید با سامیه هک باشه این پسر!!
۳ ماه پیشاکرم بانو
0یک از یک پررو تر،هرسه تا مثل همن بهم میان😂
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
ناجورر پرروئن
۳ ماه پیشفاطی
0بعضی وقتها حس خنثی دارم.نمیدانم کار انجام شده درست است یا اشتباه...شیطنت کردن یه حس عجیبیه همه نوجوان ها دارن ولی کاش تصمیمات از روی احساسات نباشه
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
که همیشه از روی احساساته
۳ ماه پیشMrzh
0نمی دونم کار خوبی کرد لینا به مامانش گفت یا نه؟ بنظرم آرنگ داستان درست کنه باز
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
حالا معلوم میشه صبرررر داشته باشیددد
۳ ماه پیشزهرا
0لیما خوبه روز اولی بردنت دفتر و تهدید به اخراج هم شدی، اونوقت الان چکار کردی... فرار از مدرسه
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
پرروئه! پررو!
۳ ماه پیشزهرا
0از دست این دخترا چ کارایی میکنن تینا خیلی سرو گوشش می جمبه دوس ندارم لیما باهاش بگرده و بعدش مقصر لیما در میاد
۳ ماه پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
چشم می گم دیگه با لیمامون نچرخه!!!
۳ ماه پیشترنم
0واقعا این دختر شیطون و سر به هواست نمیدونه این کارا آخرش براش دردسر میشه
۳ ماه پیش
لطفا صبر کنید...
باران
0ماتیک بدرنگ قهوه ای😅😅😅😅😅اووم بدون آینه😅😅😅