پارت پنجاه و سوم :

چشمهایم را باز کردم و روی تخت نشستم.صبح شده بود.صدای گنجشکهای روی درخت نارون حیاط خلوت،باز ازارم می داد.بغض شب قبلم ترکید و های های گریه کردم.مادر با سینی صبحانه آمد توی اتاق:چی شده لیما؟من و بابات دعوا می کنیم بعدش آشتیه دیگه! انقدر ناراحتی نداره دختر!
گریه ام بند نمی آمد:نه! برای اون نیست!
مادر سینی را گذاشت زیر پایم و چمپاتمه زد پای تخت:پس چی شده؟توی تاریکی دیشب چی دیدی؟
اشکه

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۹۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    0

    اونجاکه گفت برای خودش هدف داره ،فک کردم انقلابیه و ساواک بردتش، بعدش یادم اومد قضیه مال اون زمان نیست😏

    ۳ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    هدف داره چه هدفی!

    ۳ ماه پیش
  • ترنم

    0

    به احتمال زیاد شوهر لیما تارخه الان ک بردنش خب معلوم نیست ولی مشکوکه و اینکه تو اول داستان شوهرش گم میشه و چن روزه پیداش نیست بخاطر همون میگم تارخه

    ۳ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    اینم حدسیه برای خودش...مرسی که می گی

    ۳ ماه پیش
  • باران

    0

    احتمالاتارخ جاسوس هست که چشم بسته بردنش

    ۳ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    دیگه باید ببینیم عزیزم

    ۳ ماه پیش
  • ترنم

    0

    اوفف خیلی پیچیده شده جالبترش میکنه ماجرا رو تارخ چه فکرایی تو سرشه اخههه

    ۳ ماه پیش
  • شیوا

    0

    چه ترسناک شد بقیه مهشاد جون بقیههه زود بزار

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.