پارت چهل و هشتم :

پشتم از خوردن توی دیوار آجری،درد گرفته بود:آی! بیشعور! چی کار می کنی؟توحید مچ دستهایم را گرفته بود و چسبانده بودم به دیوار. ترسیده بودم: فکر نکن نمی دونم! من همه چی رو می دونم! حواستو جمع کن!
انگار چسبیده بودم به تنور.نفسش می خورد توی صورتم.بوی دهان شویه می داد شاید.اما تنش بوی دیگری می داد:بوی تلخ روز مهمانی را.
هلش دادم عقب:گم شو عقب! به خدا جیغ می زنم ها!
بعد ناخنهای بلند و تیزم ر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    0

    ارنگ و تیناباهم رفتن؟پس چراتوحیدگفت تینابامادرش رفته بیرون

    ۳ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    توحید خواب بوده! :))

    ۳ ماه پیش
  • ترنم

    0

    این آرنگ هم برای دیدن تینا میره بیرون درسو بهونه میکنه ای آرنگ من تو رو میشناسم چه شیطونی هستی

    ۳ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    ؛)))

    ۳ ماه پیش
  • زهرا

    0

    خواستگار لیما پسر شتابی هستش، همینه که مادرزن گلبانو به لیما گفت تعارفش کن بیاد تو... خوبه آرنگ تیپ میزنه با تینا قرار میزاره بعد میگه با تارخ قرار تستی دارم

    ۳ ماه پیش
  • مهشاد لسانی | نویسنده رمان

    معلوم نیست هنوز!!

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.