پارت شصت

زمان ارسال : ۱۱۱۳ روز پیش

من پول کافی با خودم نیاورده بودم و این‌طور هم که از حرف‌های معراج معلوم بود، قرار نیست به یک مسافرخونه‌ی ساده اکتفا کنه و این واقعا من رو می‌ترسوند؛ خیلی می‌ترسوند‌.

وقتی رسیدیم و معراج صدام زد برای یک لحظه از دیدن هتل قلبم وایستاد و کپ کردم.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید