پارت سی و پنجم

زمان ارسال : ۲۳۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه




شانه های لرزانم از سنگینی به عقب کشیده شد.

جسم تنومندش پناه جسم لرزانم شد و از سقوطم جلوگیری کرد.

-حواست کجاست؟ نترس. فرفری سرنوشتمون باهم گره خورده!

هوا در آنی گرم و سوزان شد. ریگ های خشک از زیر کتانی هایم به بیرون غلتید. کارون جلوتر ازمن شبیه بز کوهی به تپه ای با تک درخت خشکیده رسید.

با صدای کمی بریده از راهپیمایی گفت:

-بیا بالا.

233
27,075 تعداد بازدید
132 تعداد نظر
60 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    الان بایدراه ملکه برن؟عالیه طیبه خانم

    ۸ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    نمیدانم...😬

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.