پارت چهارم :

دستی نامرئی دور گلوی من نشست. ذهنم، قلبم، تمام وجودم به هم پیچید. با تمام تلاشی که داشتم، انحنای لب‌هایم را بیشتر کردم و لبخندی آرام و مطمئن روی صورتم نشاندم. نباید ذره‌ای تردید در چهره‌ام دیده می‌شد.گفت:

_ اوه، نه! همه‌چیز مرتبه، خودم از پسش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.