اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و بیست و هشتم :
پری لنگان لنگان، عصای چوبی را زیر بغلش زد و از پله های سرازیر شد. تق تق عصایش حواس ماه صنم را پرت کرد. دستش روی هوا ماند و ته مانده ی ارزن ها از لای انگشتانش سر خورد و روی زمین ریخت. پری میان پله ها نفسی تازه کرد و لبخند زد.
_ چیه؟ آدم چلاغ ندیدی؟
ماه صنم سری تکان داد و در جوابش لب زد:
_ به مهری بگو بیاد کمک. میبینی که، من از تو علیل ترم.
پری خنده ی نیمه بلندی سر داد و بلافاصله مهری