پارت پنجاه و ششم

زمان ارسال : ۱۱۱۸ روز پیش

باز به حرفش خندیدم و توی جواب گفتم: پس بیا من رو زودتر بگیر که دیگه موندم دست مادر بزرگم.

اونم متقابلا خنده آرومی کرد و گفت: فعلا بیا بخوابیم، بعدا راجب اینا صحبت می‌کنیم عزیزم.

دستی به صورتم کشیدم و با یه لبخنده از ته دل و مهربون بهش خیر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید