راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی
زمان ارسال : ۲۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
ریحان تمام شب را در گرمخانه سپری کرده بود و حالا اصلاً نمیدانست کجا باید برود صبحانه نخورده بود اشتهایی هم نداشت تنها وقتی داشت از یک پارک میگذشت کمی برف بلند کرده بود و در دهان گذاشته بود. برف ذوبشده در دهانش مزه آهن میداد آنقدر قدم زد تا به دریاچه چیتگر رسید آرام روی صندلی نشست و به خطوط منحنی وار روی آب خیره شد مغزش آرام آرام بود در همین لحظه میخواست تمامش کند
در آن لحظه آر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مژگان دلدار
00نفس آدم بند میادباخوندنش🥺
۲ هفته پیشآمنه
10واقعا عالی من که اشک ریختم ای کاش بیشتر پارت رایگان میگذاشتین واقعا عالی بود تا وقتی زخم نشیم نمیدونیم چرا اونی که زخم شده میگه درد داره ویا رد زخم در بدن مونده عالی بود
۲ ماه پیشمریم گلی
20توی این قسمت دلم برای مهراد خیلی سوخت ،خیلی از رفتارهای عصبی ریشه در گذشته آدمها داره که مهراد یکی از آنهاست ،امیدوارم یه عشق ناب رو با ریحان تجربه کنه ،ممنون نویسنده جان که با وجود مریضی بازم نوشتی
۹ ماه پیشsyt
20خیلی خوب بود من فکر میکنم سردبیر روزنامه بابای مهراد یا شبانه یا هردو باشه خیلی هم دلم میخواد ریحان از مهراد انتقام بگیره حداقل تلاششو بکنه چون مهراد دوسش داره میتونه ضربه سنگینی بهش بزنه
۹ ماه پیش
سپیده
10این سری حس میکنم مهراد اون فردی که منصوری گفت نیست و در واقع شاید مهراد بازیچه آراز شده 🤔البته اون تتو مهراد هم ممکنه ربط به این داشته باشه که واقعا عضو باند خلافه خلاصه نمی دونم چی به چیه 😂