سرآغازی نو به قلم سعیده براز
پارت هشتم :
با این حرفش داغِ دلم تازه شد...احساس کردم می تونم یه کمی درد دل کنم تا سبک بشم...گریه ام گرفت...اشک می ریختم و حرف می زدم ...از نامرد بودن زمونه ...از اینکه چطور با اشتباه برادر بزرگم زندگی ماهم دگرگون شد...از آواره شدنمون...از بدبختی هام ... از بداق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما