پارت هفتم :

هدی ماشین را جای مناسبی پارک کرد و پیاده شد، روی صفحه ی موبایلش کشید و شمارهای که با آن دعوت به کار شده بود را گرفت، صدای خشک و طلبکارانه ی پرهام فضای گوشش را پر کرد.

_ دیر کردی!

هدی خود را نباخت و شانه بالا انداخت:

_ فکر کنم از ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.